میگفت : بابا این یکی مثل اون یکی نیست !!!
خنده ام گرفته بود ،گفتم خب معلوم هست که همه با هم فرق میکنند
میگفت: آخه خسته شدم هر شب از بس کتابها را مرور کردم
با تعجب پرسیدم ، تو که دیگه دانشگاه نمیری !!! مگر داری ادامه تحصیل میدهی ؟!
گفت : بابا دلت خوشه ، چند ساله با این بچه ها دارم درس میخونم . اول باید خودم بخونم یاد بگیرم بعد به اونا یاد بدم ! پوست منو اینها کنده اند . خدا پدر اون یکی رو بیامرزه این که خیلی خنگه و....
نمیدونستم بهش بخندم یا براش دلم بسوزه
یادش شده بود که بچه ها باید درس بخوانند و یاد بگیرند نه اون
تازه فهمیدم که بیچاره با سه تا بچه هاش که اختلاف سنیشون هر کدوم دو تا سه سال هست خودش هم درس میخونه و مدام کتابها رو دور میکنه تا بتونه به اونها یاد بده به عبارتی لقمه را بجود و بگذارد توی دهان فرزندانش و جالب تر گاهی مجبوراست به جای آنها قورت هم بدهد و یا هضم کند 
با حساب سر انگشتی من ایشون با توجه به اینکه خودشم یک باردوره تحصیلی را گذرانده هست بعد آز آموزش به فرزندانش تا کنون توانسته
4بار دوره ابتدایی 3بار دوره راهنمایی و دوبار هم دوره متوسطه را فارغ التحصیل شود و هنوز هم فارغ از تحصیل نشده
و اینقدر باهوش و ذکاوت بوده که :
موفق شده است در تمام رشته ها در مقطع راهنمایی و دبیرستان هم تدریس کند 
لبخندی زدم
و به سر کچلش نگاه کردم و گفتم
حالا میفهمم که چرا ......
در ادامه براتون مطلبی گذاشتم برای آموزش با فرزندانتان
و
ادامه مطلب...